Moonsgirls
دختران ماه
حواست نیست به این حالی که من دارم حواست نیست که من چقدر دوست دارم حواست نیست همش گریه شده کارم
نفهمیدی من اونم که تورو تنهات نمیذارم بهش نگو یه سالو ما باهم زندگی کردیم
نگو یه روز نبودم یه عمر گریه میکردی بهش نگو که گفتی زندگی بی من نمیشه
قسم خوردی بمونی تا همیشه تا همیشه.... در را میبندم ، دنیا پشت سرم میماند ، من هستم و این چهاردیواری چهاردیواری ای که دیواری ندارد برای تکیه کردن............ سوختن قصه ی شمع است ولی قسمت ماست شاید این قصه ی تنهایی ما کار خداست آنقدر سوخته ام با همه بی تقصیری که جهنم نگذارد به تنم تأثیری.... برگرد و دنیا را غافلگیر کن من حتی با خدا هم شرط بسته ام برگرد........... برای تو نمیدانم چگونه میگذرد اما برای من انگار خنجری بر گلویم گذاشته اند و نمی برند..... برای کسی که در دوری ما شیرین ترین لحظات زندگی اش را سپری میکند چه اشتباه بزرگیست تلخ کردن لحظات زندگیمان.......... در شهر ما پادشاهی بود ، برای سرگرمی خود بازی ای ساخته بود که دو نفر در مقابل هم بر روی سنگ ترازو روند و آنکس که سبکتر بود کشته شود. از بخت بد من و یارم در مقابل هم قرار میگرفتیم. برای زنده ماندن یارم ده روز غذا نخوردم. روز مسابقه من سبک تر بودم غافل از اینکه یارم به پای خود ده کیلو وزنه بسته بود...........
Power By:
LoxBlog.Com |