Moonsgirls

دختران ماه

خداحافظ ای خونه ی خالیه من

خداحافظ ای عشق پوشالیه من

خداحافظ ای گرد و خاک نشسته

خداحافظ ای شیشه های شکسته

خداحافظ ای خاطراته پر از درد

خداحافظ ای لحظه های غم و سرد

خداحافظ ای عمر بیخود گذشته

خداحافظ ای نامه های نوشته

برای یه بارم شده روزگار

بیا و واسه این دلم بد نیار

بیا و شکست منو خط بزن

برای یه بارم بشو ماله من

 

نوشته شده در دو شنبه 12 تير 1391برچسب:,ساعت 12:15 توسط zohreh| |

نباشی هرشب و هر روز همش ویلونو آوارم

با فکرت زنده میمونم تا وقتی که نفس دارم

تا وقتی که نبود تو یه روز کاری بده دستم

بمون تا آخر دنیا بمونی تا آخرش هستم

دنیا رو بی تو نمیخوام یه لحظه

دنیا بی چشمات یه دروغه محضه

 

 

نوشته شده در جمعه 9 تير 1391برچسب:,ساعت 12:30 توسط zohreh| |

* جهان سوم جایی است که به جای ایمیل از واژه ی پست الکترونیک استفاده می شود

که هم  پست و هم الکترونیک انگلیسی هستند!!

*  سیستم پسرا کلا خیلی جالبه

موقع دعوا بچه ی پایین شهر می شن و موقع دختربازی بچه ی بالا شهر!!

* انرژی هسته ای ، تجاوز ، نابودی 2012 ، سیل و زلزله

هیچکدوم به اندازه ی 3 تا میس کال دوست دخترت وحشتناک نیست!!

* فکر کنم خدا اون وقتی که داشت دماغ ملت خاورمیانه رو می آفرید

کلید caps lock  رو فشار داده بود!!

 

 

نوشته شده در جمعه 9 تير 1391برچسب:,ساعت 12:29 توسط zohreh| |

ای کاش که در نیمه ی این راه
فریاد نمی زدی که برگرد...
ای کاش که این قصه نمی شد

ای کاش شبانگاه که می شد
این پنجره تا صبح سحر باز نمی ماند
حسرت زده ای بر لب این پنجره ای کاش
با یاد دو چشمان تو آواز نمی خواند

ای کاش کلاغی که فرورفت در افاق
در باغچه کوچک تو باز نشیند
تا از طرف من ،سر فرصت دوسه باری
آشفتگی حال تو را خوب ببیند

ای کاش که این ابر که مهمان شده در شهر
تا شهر تو رقصنده و طناز بیاید
هر گاه که تو خیره شوی بر دل این ابر
باران وفاداری من بر تو ببارد

ای کاش دوباره برسد لحظه دیدار
ویرانه شود این همه آشفتگی و درد
ای کاش...
فریاد نمی زدی که برگرد...

نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:,ساعت 12:4 توسط zohreh| |

عاشقانه هایم را سرودم

و تو هرگز نخواندی و نخواهی خواند...

اینجا شب من طولانی است...

باور کرده ام دیگر بی تو حتی آسمان هم آبی نیست...

 

نوشته شده در پنج شنبه 1 تير 1391برچسب:,ساعت 11:54 توسط zohreh| |

سهم من از عشق تو تلخي فاصله شد

سهم تو از عشق من شور عشق تازه شد

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 10:16 توسط zohreh| |

تكه هاي قلبم را از روي زمين جمع نمي كنم   

 ميخواهم عبرتي باشد براي كساني كه قلبشان را ارزان ميفروشند.............

نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1391برچسب:,ساعت 10:16 توسط zohreh| |


نمیدانم 

گنجشک ها که آنقدر شبیه همند

چطور همدیگر را میشناسند

 و نمیدانم

 

چقدر شبیه من هست

که تو دیگر مرا نمیشناسی!


 

نوشته شده در سه شنبه 24 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 18:18 توسط zohreh| |

عجب بد چیده شده اند نیمکت های دنیا...

من اینجا.......تو آنجا....

نوشته شده در چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:38 توسط zohreh| |

سیب سرخی به من بخشید و رفت

ساقه ی سبز وجودم چید و رفت

عاشقی های مرا باور نکرد

عاقبت بر عشق من خندید و رفت

اشک در چشمان من حلقه زد

بی مروت گریه ام را دید و رفت...

نوشته شده در چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:27 توسط zohreh| |

چه قدر عجیب است من نه به مادرم رفته ام و نه به پدرم

فکر میکنم من بر باد رفته ام...

نوشته شده در دو شنبه 18 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 21:5 توسط zohreh| |

گر نگهدار من آن است که من میدانم

شیشه را در بغل سنگ نگه میدارد

نوشته شده در یک شنبه 17 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:54 توسط zohreh| |

آسمان وقف نگاهت گل من

          مانده ام چشم به راهت گل من

هر کجا هستی و باشی گویم که

       خدا پشت و پناهت گل من

 

نوشته شده در چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 19:6 توسط zohreh| |

یاد من میماند که اگر من به جهنم رفتم

به سر پیچ بهشت نظری هم بکنم

تا که خندیدن زیبای تو را لحظه ی  عشق تماشا بکنم

یاد من میماند به سر پیچ بهشت نظری هم به جهنم بکنم

که اگر آن لحظه اشک چشم تو سرازیر شود

بخدا خواهم گفت که مرا جای تو کیفر بدهد

همچنان میدانم که در آن لحظه تو را یاد من نیست

چون خودم میدانم که تو در داشتن مهر و وفا مسکینی

عجبی نیست که سر پیچ بهشت

به تماشا ی شکنجه دادنم بنشینی

 

نوشته شده در چهار شنبه 13 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 16:8 توسط zohreh| |

از خدا پرسیدم :

خدایا اگر سرنوشتها را از پیش نوشته ای پس آرزو کردن چه سودی دارد؟

خداوند پاسخ داد :

شاید نوشته باشم هر چه آرزو کرد همان باشد...

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 17:27 توسط zohreh| |

* من در کشوری زندگي مي كنم كه زبانش پارسي است اما به آن فارسي مي گويند چون عربي "پ" ندارد....

 

* آنجا که چشمان مشتاقی برای انسانی اشک می ریزد،

زندگی به رنج کشیدنش می ارزد.

* برای خوشبخت بودن ، به هیچ چیز نیاز نیست جز به نفهمیدن !

پس تا می توانی خر باش تا خوش باشی.

نوشته شده در سه شنبه 12 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 8:0 توسط zohreh| |

آنقدر عاشقانه ولی بی صدا زندگی کن که

اگر روزی تمام راز هایت فاش شد بغض دنیا بترکد...!

نوشته شده در یک شنبه 10 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 18:48 توسط zohreh| |

دستهایم را تا ابرها بالا برده ای


و ابرها را تا چشمهایم پایین


عشق را در کجای دلم .....


پنهان کرده ای که


   هیچ دستی به آن نمیرسد !

 

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 18:50 توسط zohreh| |

عشــق اگــر خـط مــوازی نیسـت،چیسـت؟


یـ ـا کتـاب جملــه ســازی نیســت،چیسـت؟!


عشـق اگــر مبنــای خلــق آدم اســت


پـس چــرا ایـن گـونـه گنــگ و مبهــم اسـت؟


پـس چــرا خـط مـوازی مـی شـود!!!


از چـه رو هــر عشـق،بــازی مـی شــود؟!

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 18:48 توسط zohreh| |

خاطرم نیست که تو از بارانی ، یا که از نسل نسیم

هر چه هستی گذرا نیست هوایت، بویت.. 

فقط آهسته بگو با دلم می مانی...

نوشته شده در سه شنبه 5 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 14:49 توسط zohreh| |

قسمتم نشد که آخر تو رو از همه بگیرم

 واسه عشق تو بمونم    واسه  تو بمیرم

قسمتم نشد که حتی با غمت هم خونه باشم

بی تو خم شدم شکستم  نتونستم دیگه پاشم

یه خداحافظی تلخ    یادگاریم از تو اینه

یه عالم حرف نگفته    سهم من از تو همینه

تو که رفتی من شکستم    این تموم ماجرا بود

قسمتم از تو و عشقت   غم گنگ یک نگاه بود

چه شبها که گریه کردم   چه روزایی که حروم شد

رفتی و منو نخواستی    قصه اینجوری تموم شد

       قصه اینجوری تموم شد

 

نوشته شده در جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:50 توسط zohreh| |

بی وفا شد اون که میگفت

                               من تمام آرزوشم

خیلی سخته که بتونم

                             با حقیقت روبه رو شم

بی وفا شد اون که میگفت

                               من نباشم بی قراره

اون که میگفت

                        تا دم مرگ دیگه تنهام نمیذاره

بی هوا داره هواشو از نفسام پس میگیره

                                                 عاشقم کرده و حالا

         بی خیال از اینجا میره

 

میره تا بغض غریبی

                            تو گلوی من بشینه

میره تا روزای بد رو

                        بی نگاه من ببینه

بی هوا داره هواشو از نفسام پس میگیره

                                                 عاشقم کرده و حالا

         بی خیال از اینجا میره

 

این حقیقت خیلی تلخه

                               نمیتونم بپذیرم

تنها راه چاره اینه

                       که به خاطرش من بمیرم

 

 

 

نوشته شده در جمعه 1 ارديبهشت 1391برچسب:,ساعت 12:49 توسط zohreh| |

حواست نیست  

                         به این حالی که من دارم

حواست نیست

                       که من چقدر دوست دارم

حواست نیست

                     همش گریه شده کارم

 

نفهمیدی من اونم که تورو تنهات نمیذارم

                   

 بهش نگو یه سالو ما باهم زندگی کردیم

 

نگو یه روز نبودم یه عمر گریه میکردی

                

بهش نگو که گفتی زندگی بی من نمیشه

 

قسم خوردی بمونی تا همیشه

            

  تا همیشه....

 

نوشته شده در چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:,ساعت 20:55 توسط zohreh| |

در را میبندم ، دنیا پشت سرم میماند ، من هستم و این چهاردیواری 

چهاردیواری ای که دیواری ندارد برای تکیه کردن............

نوشته شده در چهار شنبه 30 فروردين 1391برچسب:,ساعت 15:50 توسط zohreh| |

سوختن قصه ی شمع است ولی قسمت ماست

 

شاید این قصه ی تنهایی ما کار خداست

 

آنقدر سوخته ام با همه بی تقصیری

 

که جهنم نگذارد به تنم تأثیری....

نوشته شده در یک شنبه 27 فروردين 1391برچسب:,ساعت 18:7 توسط zohreh| |

برگرد و دنیا را غافلگیر کن

من حتی با خدا هم شرط بسته ام

برگرد...........

نوشته شده در چهار شنبه 23 فروردين 1391برچسب:,ساعت 19:37 توسط zohreh| |

برای تو نمیدانم چگونه میگذرد

اما برای من انگار خنجری بر گلویم گذاشته اند و نمی برند.....

نوشته شده در سه شنبه 22 فروردين 1391برچسب:,ساعت 21:41 توسط zohreh| |

برای کسی که در دوری ما شیرین ترین لحظات زندگی اش را سپری میکند چه اشتباه

بزرگیست تلخ کردن لحظات زندگیمان..........

 

نوشته شده در شنبه 19 فروردين 1391برچسب:,ساعت 20:43 توسط zohreh| |

در شهر ما پادشاهی بود ، برای سرگرمی خود بازی ای ساخته بود که دو نفر در مقابل هم بر روی سنگ ترازو روند و آنکس که سبکتر بود کشته شود.

از بخت بد من و یارم در مقابل هم قرار میگرفتیم. برای زنده ماندن یارم ده روز غذا نخوردم. روز مسابقه من سبک تر بودم غافل از اینکه یارم به پای خود ده کیلو وزنه بسته بود...........

 

نوشته شده در پنج شنبه 17 فروردين 1391برچسب:,ساعت 17:14 توسط zohreh| |

چیزی شده بگو ، دلخوری ازم؟

از تو بگذرم ، حرفشم نزن

دنبالت میام با یه چتر خیس

ردپای تو روی جاده نیست

از کدوم مسیر رد شدی گلم

بی تو هر نفس غصه میخورم

امشبم گذشت  ، من ندیدمت

امشبم گذشت ، حال من بَده

دل بریدنو یاد من نده

نوشته شده در چهار شنبه 16 فروردين 1391برچسب:,ساعت 21:34 توسط zohreh| |

 

 صدای قلب نیست

 

 

 صداي پاي توست كه شبها در سينه ام مي دوي........

 

 

كافيست خسته شوي 

                   كافيست بايستي....   

                 

 


نوشته شده در سه شنبه 30 خرداد 1398برچسب:,ساعت 10:36 توسط zohreh| |

 عکس   متن کوتاه عاشقانه و غمگین بهمن ماه

 

 

ای کاش احساسم گلی می بود ، میریخت عطرش را به دامانت
یا مثل یک پروانه پر میزد ، رقصان به روی طاق ایوانت

ای کاش احساسم کبوتر بود ، بر بام قلبت آشیان میکرد
از دست تو یک دانه برمیچید ، عشقی به قلبت میهمان میکرد

ای کاش احساسم درختی بود ، تو در پناه سایه اش بودی
یا مثل شمعی در شبت میسوخت ، تو مست در میخانه اش بودی

ای کاش احساسم صدایی داشت ، از حال و روزش با تو دم میزد
مثل هزاران دانه برفی ، سرما به جان دشت غم میزد

ای کاش احساسم هویدا بود ، در بستر قلبم نمی آسود
یا در سیاهی دو چشمانم ، خاموش نمیگشت و نمی آلود

ای کاش احساسم قلم میگشت ، تا در نهایت جمله ای میشد
یعنی که “دوستت دارم”ی میگشت ، تا معنی احساس من میشد !

نوشته شده در دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:,ساعت 19:25 توسط zohreh| |

 

 

 


ادامه مطلب
نوشته شده در دو شنبه 29 اسفند 1390برچسب:,ساعت 17:48 توسط zohreh| |

نوشته شده در پنج شنبه 25 اسفند 1390برچسب:,ساعت 19:5 توسط zohreh| |

زندگی بافتن یک قالی ست نه همان نقش و نگاری که خودت میخواهی ،نقشه را اوست که معین کرده،تو در این بین فقط می بافی ،نقشه را خوب ببین ، نکند آخر کار قالی زندگیت را نخرند.............!

نوشته شده در سه شنبه 23 اسفند 1390برچسب:,ساعت 20:58 توسط zohreh| |

شاید آن روز که سهراب نوشت تا شقایق هست زندگی باید کرد

خبری از دل پردرد گل یاس نداشت

باید اینگونه نوشت

هرگلی هم باشی

چه  شقایق چه گل پیچک و یاس زندگی اجباری ست!

نوشته شده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت 22:6 توسط zohreh| |

بی هیچ صدائی می آیند
زمانی که نمی دانی
در دلت یک مزرعه آرزو می کارند و...
 بی هیج نشانی از دلت می گریزند
تا تمام چیزی که به یاد می آوری
حسرتی باشد به درازای زندگی
چه قدر بی رحمند رویاهـاا ...

 

نوشته شده در یک شنبه 21 اسفند 1390برچسب:,ساعت 22:3 توسط zohreh| |

پسر رفت پیش پدرش و گفت پدر من میخوام ازدواج کنم پدر خوشحال شد و گفت اسم دختره چیه؟

پسر گفت:سامانتا! و تو محله ی خودمون زندگی میکنه!

پدر ناراحت شد و گفت تو نمیتونی با اون دختر ازدواج کنی چون اون خواهر توئه و تو نباید این موضوع رو به مادرت بگی!

پسر اسم سه تا دختر دیگه رو هم گفت و جواب پدر برای همه ی اونها همین بود

پسر ناراحت شد و پیش مادرش رفت و جریان رو تعریف کرد مادر خندید و گفت پسرم تو با هر کدوم از اونها که بخوای میتونی ازدواج کنی چون تو پسر اون نیستی!

نوشته شده در پنج شنبه 18 اسفند 1390برچسب:,ساعت 12:51 توسط zohreh| |

صبر کن سهراب..........

                                             قایقت جا دارد؟

من هم از همهمه ی داغ زمین بیزارم.........................

نوشته شده در سه شنبه 16 اسفند 1390برچسب:,ساعت 14:48 توسط zohreh| |

دیگه دستاتو پنهون کن که بی حُقه نمی ارزن

      ببین دستای خالیمو دیگه نیستی نمی لرزن

          نه احساسی بهت دارم نه میخوامت نه دنیامی

               فقط تو خاطرات من شبیه آرزوها می

                       تو آینه زل بزن شاید هنوزم غرق تردیدی

 شاید اونکه جدامون کرد،بازم تصویرشو دیدی

                   نه حلقه تو دستته نه خنده رو لبهات

                         حالا که من نیستم چه جوریه دنیات؟

                                   اگه می موندی این روزا یه جور دیگه سرمی شد

                                       نه گریه جاتو پر می کرد،نه چشمای تو تر می شد

  فقط یادت بمونه که تو بازی روشروع کردی

 دیگه حلقت واسم تنگه نمی تونی که برگردی...           

 

نوشته شده در جمعه 12 اسفند 1390برچسب:,ساعت 11:51 توسط zohreh| |


Power By: LoxBlog.Com